جدول جو
جدول جو

معنی سرمه دان - جستجوی لغت در جدول جو

سرمه دان
کیسۀ کوچکی که در آن سرمه می ریزند
تصویری از سرمه دان
تصویر سرمه دان
فرهنگ فارسی عمید
سرمه دان(سُ مَ / مِ)
ظرفی که در آن سرمه را نگاه دارند. (آنندراج). کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند. (فرهنگ فارسی معین) :
با سرمه دان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر.
منوچهری.
وآن نی چو مار بی زبان سوراخها در استخوان
هم استخوانش سرمه دان هم گوشت ز اعضا ریخته.
خاقانی.
در کیسه های جیب عروسان رود عبیر
مانند سرمه دان که در او توتیا رود.
نظام قاری.
شکست رنگ بجای خمار گلها را
که لاله آمد و یک سرمه دان شراب آورد.
سلیم (از آنندراج).
، بمجاز، ظرف کم. (آنندراج) ، مجازاً، آلت زن. شرم زن. (فرهنگ فارسی معین) :
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی باز کرد گنبد کوز.
نظامی.
- سرمه دان عاج، کنایه از اندام نهانی بود بمانند عاج در سپیدی. (آنندراج) :
تا شبی پای در دواجش برد
میل در سرمه دان عاجش برد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سرمه دان
کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند، آلت زن شرم زن
تصویری از سرمه دان
تصویر سرمه دان
فرهنگ لغت هوشیار
سرمه دان
سرمه دان به خواب، زنی بود با امانت. اگر بیند که سرمه دانی داشت، دلیل است که او رابا زن دیندار صحبت افتد و از او خیر و منفعت یابد. اگر بیند که سرمه دان بشکست یا ضایع گردید، دلیل که از صحبت زنی دیندار جدا افتد. اگر بیند که سرمه دانی را بخرید، دلیل است که کنیزکی دیندار بخرد و باامانت بود. جابر مغربی
سرمه دان درخواب، زنی بود که همیشه خدای را به یاد دارد و مردمان را به راه دین خواند. اگر بیند که سرمه دانی داشت، دلیل که زنی را بدین صفت بخواهد. اگر بیند که سرمه دان او بشکست، دلیل که زن او هلاک گردد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربه دار
تصویر سربه دار
کسی که آماده است سرش بر دار رود، شخص ماجراجو و پرخاشخر که دل بر کشته شدن بدهد و بر ضد حکومت وقت قیام کند، سربربادرفته، برسرداررفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیمه دان
تصویر هیمه دان
هیزم دان، جای ریختن هیمه، انبار هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخه دار
تصویر سرخه دار
سرخ دار، درختی پرشاخ و برگ، مخروطی با برگ های باریک و دراز، همیشه سبز، چوب سرخ رنگ و بلندی پانزده متر که پوست، برگ و دانۀ آن سمی است و چوبش در صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه دان
تصویر جامه دان
چمدان، صندوق چرمی یا فلزی که در آن لباس می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگه دان
تصویر برگه دان
جای قرار دادن برگه ها، جعبه یا قفسه ای که برگه ها به ترتیب در آن قرار داده می شود، فیشیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده دان
تصویر خرده دان
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس، برای مثال سعدی دلاوری و زبان آوری مکن / تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان (سعدی۱ - ۶۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
مقلمه. قلمدان. (زمخشری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ / گِ)
جای قرار دادن برگه ها. این کلمه بجای کلمه فیشیه پذیرفته شده است. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
سخندان. بلیغ. زبان آور، واعظ. خطیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
مردم صاحب عقل و دانا و آنکه بهمه چیز برسد از کلیات و جزئیات. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
دل خرد مرا غمان بزرگ
از بزرگان خرده دان برخاست.
خاقانی.
این دو طفل هندو اندر مهد چشم
بر بزرگ خرده دان خواهم فشاند.
خاقانی.
، باریک بین. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
دل نشکنم از عتاب یاری
کورا دل خرده دان ببینم.
خاقانی.
نبوده ست چون من گه نظم و نثر
بزرگ آیت و خرده دان عنصری.
خاقانی.
شد برکران درشت پسندی ّ روزگار
کاندر میان کار شه خرده دان نشست.
زکی مراغه ای.
- خرد خرده دان،عقل نکته بین.
- رأی خرده دان، عقل نکته بین:
آنکه رأی خرده دانش گر نماید اهتمام
ذره ای خرد از بزرگی آفتاب آسا شود.
سلمان ساوجی.
- عقل خرده دان، خرد خرده دان. عقل نکته بین:
عاجز ز کنه رفعت او فکر دوربین
قاصر ز درک رتبت او عقل خرده دان.
خواجوی کرمانی.
، عیب جوی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
سعدی دلاوری و زبان آوری مکن
تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ / سِ)
زنبیل درویشان. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جزوکش. جزودان. تبنگوئی که مکتوبات را در آن میگذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مقام شناس. آنکه به تربیت و منزلت هرکس رعایت حرمت آن کس کند:
خدایگان خردپرور مروت ورز
بلندهمت و زایرنواز و حرمت دان.
فرخی.
همواره پادشاه جهان بادا
آن حق شناس حق ده حرمت دان.
فرخی.
زبان بدگو چونانکه رسم اوست مرا
جدا فکند از آن حق شناس حرمت دان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
وعائی که در آن ساچمه جای دهند. صاچمه دان
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ / خِ)
از گیاهان مخروطی و دارای چوب گرانبهایی است. به لهجه های محلی این کلمه را سردار، سخدار، سوختال و سرخدارگویند. رجوع به سرخدار و درختان جنگلی ص 187 شود
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ)
سرمه صفت. سرمه آسا، به رنگ سرمه. سرمه رنگ. سرمه ای.
- طارم سرمه گون، کنایه از آسمان:
چه بینی در این طارم سرمه گون
که می آید از میل او سیل خون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طِتَ)
کنایه از نهایت باریک شدن در سحق، توتیا شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ)
سرمه زاینده. تولیدکننده سرمه. بوجودآورندۀ سرمه:
دیدۀ خورشید چشم درد همی داشت
از حسد خاک سرمه زای صفاهان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
دخمه گاه. شهر مقابر
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
طبلۀ مرهم. (آنندراج). ظرفی که در آن مرهم را ضبط می کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی سفالین یا چوبین و غیره که مرهم در آن نهادندی:
پرنگردد زخمت از مرهم مسیح
گر شود افلاک مرهم دان او.
مسیح کاشی (از آنندراج).
سینه ریشانیم دارد این دهن درمان ما
ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی از دهستان دودانگه بخش هوراند شهرستان اهر که در 2500گزی شمال هوراند و 25هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 12 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامه دان
تصویر نامه دان
محفظه ای که مکتوبات رادرآن گذارند جزوه دان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره مخروطیان جزو رده بازدانگان که برگهای سوزنی شکل و طویل دارد و میوه اش مخروطی و از میوه کاج کوچکتر است. این گیاه در نقاط معتدل آسیا از جمله ایران میروید چوب این درخت قرمز و نسبتا محکم است و چون به خوبی صیقل میشود از آن در صنعت استفاده میکنند سیر دار زرنب رجل الجراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه دان
تصویر پرسه دان
زنبیل درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرعه دان
تصویر جرعه دان
هفتدان ظرفی که درآن جرعه شراب ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه دان
تصویر جامه دان
صندوق چرمی که در آن لباس گذارند، چمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساچمه دان
تصویر ساچمه دان
سربکدان کیسه ای که در آن ساچمه جای دهند ساچمه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیمه دان
تصویر هیمه دان
جایی که در آن هیمه انبار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه دان
تصویر جامه دان
صندوقی که در آن جامه ها را گذارند، اتاقی که در آن جامه ها را حفظ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگه دان
تصویر برگه دان
جعبه یا قفسه کشوداری که برگه ها را در آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخه دار
تصویر سرخه دار
آکاژور
فرهنگ واژه فارسی سره